گیتار هایده

معین معین 6 ساعت پیش · معین ·

وقتی گیتار در دستان هایده می‌نشست، صدا دیگر فقط نت نبود...

هر سیم، آهی از عمق جان می‌کشید، و هر ضربه، تپش دلی عاشق را بازگو می‌کرد.

گیتار در دستان او نفس می‌کشید، می‌گریست، می‌خندید؛ گویی روح زنانه‌ای در چوب و سیم حلول کرده بود.

انگار ساز، می‌دانست که قرار است صدای او را همراهی کند—

صدایی که از جنس شب، باران و خاطره بود.

در دستان هایده، گیتار فقط نواخته نمی‌شد؛ زندگی می‌کرد.